خودمو خودش
می خواستم نظم دنیا را بهم بریزم .... عاشقم کرد ... ولی دنیا آمد و نظم زندگیم را بهم ریخت ... گفته هایت را روی سنگ هَک کرده ام تا در اولین فرصت سنگ را توی سَرَت بکوبَم تا بدانی که... مزخرف گفتن درد دارد ...
عاشقش شدم ...
به او رسیدم ...
او را بوسیدم ....
او من را خواست ...
من او را خواستم ...
در آغوش گرفتمش ...
از آغوشم بیرون آمد ...
رهایم کرد ...
و ...
رفت ...
نوشته شده در چهارشنبه 89/10/15ساعت
9:1 عصر توسط سارا نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |