همه می پرسند سارا جون اینو بدون که همیشه ،من به هر حال که باشم به تو می اندیشم این قسمت دوباره اضافه شده. خیلی وقتا فکر میکنم یکی رو میتونم دوست داشته باشم،ولی اشتباه میکنم.چون همه دنبال دادن و کردنن.دیگه دوست داشتنی وجود نداره. ولی نه،دوست داشتن وجود داره واسه کسایی که کسی رو که دوست دارن واسه سکسش یا واسه اندامش یا قیافشو .... دوسش دارن. دیگه کسی پیدا نمیشه که کسی رو دوست داشته باشه. منم از الان دوست دارم که دوست نداشته باشم.امروز چند نفر زنگ زدن درخواست دوستی بدن ولی ریدم به همشون به خاطر یه نفر. اون یه نفرو خیلی دوسش داشتم به خاطر همون هم بود که بقیه رو میپرونم. ولی دلم خیلی ازش پره.همون اولش بهم گفت که منو دوست داری؟ منم گفتم واسه کسی میمیرم که واسم تب کنه. اونم گفت خوبه.رفته واسه خودش چند تا گروه سکس.... و دوستیابی و از این نوع گروه ها درست کرده.بعدش به من اس داده که برو ببین قشنگه. منم گفتم که الان اینترنتمو دارم میبینم. دیشب قرار بود اس بده که بهش زنگ بزنم ولی نداد. امروز جواب نصف اس ام اسامو نداد. من وبلاگمو ول کردم دارم به همین وبلاگ میرسم چون این وبلاگو با هم ساختیم وبه خاطر هم ولی اون به فکر وبلاگ خودشه. من حتی نمیرم واسه اونایی که اومدن توی وبلاگم نظر گذاشتن،نظر بذارم.همه فکرم به این وبلاگه چون دوست داشتم پا بگیره. یه نفر به نام رها اومده توی مطلب اولمون یه نظر قشنگ گذاشته. من امروز ظهر برگشتم یه جور دیگه جوابشو دادم ولی میبینم حق با اونه. البته در مورد سارا درست گفته ولی من اونجوری نیستم.دیشب یه آی دی واسم ساخت به نام عشق_سارا. یعنی من عشق سارا میشم.یعنی اون عاشق منه. 1 شنبه وقتی که رفته بودم ببینمش،همش دنبال یه چیزی توی چشمام میگشت.نمیدونم چی بود. حالا نمیدونم چیکار کنم. میخواستم باهاش خداحافظی کنم ولی دیدم دوسش دارم.گفتم ادامه بدم ،دیدم دوسم نداره.منم دوست ندارم خودمو به کسی تحمیل کنم.احتمالا ..... نیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از فردا هم کلاسام شروع میشه و میرم دانشگاه. شما بگید چیکار کنم....
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب، به تاریکی شبها، تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها، تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر، هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها، تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |