سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خودمو خودش




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

یه وقتایی یه بُغض گنده تو گلوت داره خفت می کنه ...
یه وقتایی بین همه کسایی که دوسشون داری هستی ولی دلتنگشونی ...
یه وقتایی هی میخوای آب دهنتُ قورت بدی ولی نمیشه ...
یه وقتایی دلت می خواد بری تو بغل اونی که همه زندگیته تا بتونی نفس بکشی ...
.... ولی ... نمی تونی ........ !!!


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/22ساعت 1:4 صبح توسط سارا نظرات ( ) |




می خواستم نظم دنیا را بهم بریزم ....

عاشقم کرد ...
عاشقش شدم ...
به او رسیدم ...
او را بوسیدم ....
او من را خواست ...
من او را خواستم ...
در آغوش گرفتمش ...
از آغوشم بیرون آمد ...
رهایم کرد ...
و ...
رفت ...

ولی دنیا آمد و نظم زندگیم را بهم ریخت ...

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

گفته هایت را روی سنگ هَک کرده ام تا در اولین فرصت سنگ را توی سَرَت بکوبَم تا بدانی که...                                                        مزخرف گفتن درد دارد ...

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/15ساعت 9:1 عصر توسط سارا نظرات ( ) |




 دیدی دلم شکست!
دیدی چینی اصل قلب خویش
سپردم به دستهای خواهشت
دیدی بی حواس!
پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست
دیدی چه بی صدا دلم شکست!
دیدی حدیث عشق و جنونت فسانه بود
دیدی عاشقانه هایت فقط یک ترانه بود
دیدی عشق پاک من برایت بهانه بود
و کلام نگاهم برایت چه بیگانه بود

دیدی کوهکن!
دیدی به جای کوه غم ،تیشه ات قلب من نشانه گرفت
دیدی قایق عشقم ز دریای محبت کناره گرفت
کبوتر دلم هوای آشیانه گرفت
آسمان غم ابر ناله گرفت
دیدی ...عشقت حباب بود و در هوا شکست
دیدی دلم شکست
بی وفا!
بیهوده مکوش دلریزه های مرا جمع آوری کنی
مرا با دروغ های خود باز راضی کنی

که از چهره ام رفع دل آزاری کنی
با اعتمادم بازی کنی
دیدی دیوار صوتی هفت شهر عشق با ناله غم شکست
دیدی دلم شکست!

دیدی.....نفهمیدی
عشق دلباختگیست
برای دلبر سوختگیست
با رنج و غم آمیختگیست
و در آخر با مرگ در آویختگیست

دیدی صیاد
دیدی کبوتر جلد بام تو در گوشه قفس بال و پرش شکست
دیدی؟.......نه ندیدی
باور نمی کنم
چون هرگز راز دل نگفتمت

با دیده غمین فقط نگریستمت
شاید در سوگواری وفا گریستمت
من دگر آن عاشق همیشه نیستمت

باد بی صفا!
دیدی کلبه چوبی اعتمادم با وزش خشک جور تو چه ناروا شکست
دیدی دلم شکست؟
دیدی زمن چه ماند؟
اشکی همیشگی
گلی تازه نشدنی
بی دلی باور نکردنی ،خاطره ای دست نیافتنی
دیدی سنگدل!
کوزه چشم من که چشمه ناب ترانه بود
با سنگ دلت برای همیشه شکست
دیدی دلم شکست؟
دیدی هرگز ترا نشناختم
همه چیز را در نرد عشق باختم
من که با تو رویاهای جوانی ساختم
شجاعانه بر لشگر رقیبان تاختم
دیدی شاه بیت غزلهای ناب من
شعر من پس از تو چه سرد شد
دشت سبز عشق چه زرد شد

سراسر دنیا حدیث درد شد
کودک روحم در آسیاب غم مرد شد
دیدی همبازی کودکی
در بازی قشنگ مهر
آخر تو جر زدی
بردی و جایزه ات یک عشق تازه بود
حال ببین در من .... بهار غروب کرده را
پاییز رسوب کرده را
زمستان خانه خریده را
تابستان مستانه رمیده را
بیا .....دلریزه های یاقوت گونه ام را بده
نمی توانی مثل قوری قدیمی مادربزرگ بندی بر آن زنی
ترسم که تیزی لبه هایش
دست نامهربان ترا چون خود زخمی کند
ای عشق حقیقی در ما طلوع کن
بگذار تا قلب پاک ما با نیشتر غم تو بسوزد و بسازد
و با جرعه های می ات مست کند
مست مست
و چون قطره ای ما را به اقیانوس تو برساند

 

خدایا، آنکه در تنهاترین تنهاییم، تنهای تنهایم گذاشت....

خواهشی دارم...

تو در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نذار...

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/15ساعت 7:56 عصر توسط دارا نظرات ( ) |




من تو را حس کردم ... 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

من به تو نگاه کردم ... به تو ... به خوبی هایت ...
من تو را دیدم ... خوبی هایت را دیدم ... آنها را حس کردم ....
من دست تو را در دست گرفتم ... لبهایم را روی لبت گذاشتم ... تا همه اَت ... همه خوبی هایت در وجودم بدَمَد ....
من نفس عمیق کشیدم ... تا خوبی هایت ... همه وجودم را در بر گیرد ....
من به چشمانت نگاه کردم .... آرامش ... صداقت ... مهربانی را دیدم ....
من می خواهم ثانیه ها ... دقیقه ها ... ساعت ها ... به تو نگاه کنم ... تا همه وجودت در ذهنم ... در روحم نقش ببَندَد ....
من خوبی ها را دیدم .... با چشمان باز ... با چشمان بسته ...
من همه را حس کردم .... چه در رویا ... چه در بیداری ....

من تو را حس کردم ....
من تو را خواستم ....

من می خواهم که ... همیشه با من بمانی .... همیشه با تو بمانم ....

 


نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 7:5 عصر توسط سارا نظرات ( ) |




بچه که بودم فقط بلد بودم تا 10 بشمرم نهایت هر چیزی همین 10 تا بود از بابا بستنی که می خوا ستم10 تا می خواستم مامانو 10 تا دوست داشتم خلا صه ته دنیا همین 10 تا بود و این 10 تا خیلی  قشنگ بود .......                              حالا نمی دونم که دنیا چقدره نهایت دوست داشتن چندتاست ده تا بستنی هم کفافمو نمی ده خیلی هم طمع کار شدم          

 اما می خوام بگم دوستت دارم می دونی چقدر؟

                                                                  

                                                          به اندازه همون ده تای بچگی......!!

 

 تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net اینم که منم.... می بینی عین فرشته هام!!!


نوشته شده در یکشنبه 89/10/5ساعت 11:3 عصر توسط سارا نظرات ( ) |

   1   2      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت